delbar21

عاشق تنها


راهی که او میرود، تو نرو
این راه مال تو نیست ، آخر این راه رسیدن به آرزوهای تو نیست
او هر شب در حال خودش به سر میبرد
اگر با او همسفر باشی ، آرزوهای تو را به گور میبرد
او هر روز با چند دل ، همدل است
با چند آغوش، همبستر است
با چند غریبه، همسفر است
حرفهای من یک هشدار برای تو است
دلم برایت سوخت ، هنوز اینجا پایان راه تو نیست
تو اشتباه نکردی ، هنوز گناهی شامل حال تو نیست
او اشتباه میکند که هنوز معنی عشق را نمیداند
فکر میکند عشق همان هوس است ،
هنوز معنی دوست داشتن را نمیداند
با یک دل وفادار بمان ، همیشه عاشق یک دل بمان
این را بدان که هیچگاه به امید عشق دوم نمان
از هوس بیذارم
همیشه از آغوش گرم و نرم او میگریزم
آغوش من مال یکی است
دلم وفادار کسی است
رفتن این راه در مرام ما نیست
دل من بازیچه دست آنها نیست
آغوش فقط مال یک نفر است
عشق بازی و هوس زودگذر است
به فکر پاک ماندن ، و همیشه ماندن باش
که عشقهای این زمانه هوس است.

 

+نوشته شده در چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:,ساعت8:43توسط سامان | |

+نوشته شده در چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:,ساعت8:41توسط سامان | |

اگر بدانی جایگاهت کجاست ، مرا باور میکنی
اگر بدانی چقدر دوستت دارم ، درد مرا درمان میکنی
تو عزیزی برایم ، تو بی نظیری برایم ، حرف دلم به تو همین است ، قلبت می ماند تا آخرین نفس برایم
اگر بدانی چقدر عاشقت هستم به این عشق شک میکنی،شاید باور نکنی تا این حد دیوانه وار عاشقت هستم !
اما باور کن ، چشمهایت را باز کن و حال و روز مرا ببین ، این بی قرار ها و لحظه شماری های مرا ببین
درون غوغای عشق گم شده ام ، گمشده ای هستم که تنها  تو را میبینم ،و تنها تو میتوانی مرا پیدا کنی
نه ادعای عاشقی دارم و نه شعار میدهم ، ردپای مرا ببین که به کجا میروم!
میروم همان جایی که تو خواهی آمد ، مینشینم به انتظارت تا تو بیایی ،
شاخه گلی را تقدیم به تو میکنم ، تو را می بوسم و نوازش میکنم ، تا تصویر عشق زیباتر شود ، تا هوای با هم بودن عاشقانه تر شود
ما هر دو میدانیم مثل همه بی وفا نیستیم ، ما هر دو میدانیم اهل خیانت و بی وفایی نیستیم
ما هر دو میدانیم آمده ایم که به عشق هم زندگی کنیم و با هم بمیریم!
شاید این جمله شبیه قصه ها باشد ، شاید این حرفها تنها شعر و شعار باشد ، اما آنچه با ارزش است همان است که در دل من و تو است!
همیشه در کنارت میمانم ، با من هم کنار نیایی باز هم عاشقت میمانم ، میدانم تو نیز همیشه با من میمانی، تو جایگاه واقعی خودت را میدانی
گرچه جایگاهت بالاتر از قلب من است ، اما قلبم تا ابد مال تو است ، بمان و مرا یاری کن ، دلم را از  هر چه غم در این دنیاست خالی کن !
اگر بدانی جایگاهت کجاست، به آن اندازه که برایت میمیرم ، عاشقم میمانی !

+نوشته شده در دو شنبه 6 تير 1390برچسب:,ساعت14:40توسط سامان | |

عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن پیوندی است خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال.عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هر چه از غریزه سر می زند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می گیرد.

+نوشته شده در دو شنبه 6 تير 1390برچسب:,ساعت14:36توسط سامان | |

مثل دیروز ، بیشتر از امروز دوستت دارم .
نمیدانم فردا چه میشود ، اما فردا نیز بیشتر از امروز دوستت دارم.
به امید فردا ننشسته ام زیرا امروز که با توام دیگربه  فردا نیازی ندارم ، امروز را میخواهم ، زیرا تو  در کنار منی ، من که همیشه گفته ام تو تا ابد مال منی.
هنوز باور نداری که دنیای منی ، هنوز نمیخواهی بفهمی که تنها عشق منی.
کور شوند چشمهایم اگر جز تو به کسی دیگر نگاه کنند ، بشکند قلبم اگرجز تو برای کسی دیگر فدا شود ، نمیخواهم زندگی ام تباه شود ، اینجا دیگر با تو آغاز یک زندگیست، قلب من بی حضور تو پر از آشفتگیست .
بیشتر از دیروز دلتنگت هستم و بیشتر از همیشه آرزوی من در کنار تو بودن است.
راز خوشبختی همیشه با تو بودن است ، خوشبختم از اینکه تو را دارم .
با تو بودن بهانه ایست برای نفس کشیدنم ، بی تو بودن یک سقوط است از قله خوشبختی ام
من که همیشه به عشق تو صعود میکنم به قله های خوشبختی ، و فتح میکنم قله عشق را
مثل دیروز ، بیشتر از امروز ،دوستت دارم
اگر فردا نیز زنده بمانم ، برایت میمیرم.

+نوشته شده در دو شنبه 6 تير 1390برچسب:,ساعت14:31توسط سامان | |

مدتها بود که در پی تو بودم ، لحظه ها را میشمردم ، منتظر آمدنت بودم.
مدتها بود قلبم رنگ محبت و عشق را ندیده بود، تنها بود اما از تنهایی لحظه های خوشی ندیده بود.
روزها بود که چشم انتظار مینشستم ، غروب می آمد و به انتظار طلوع مینشستم.
تو همان طلوع دوباره در آسمان تیره و تار قلبم هستی ، یک طلوع همیشگی ، بی آنکه غروبی را به همراه داشته باشد.
بتاب ای خورشید همیشه تابانم ، بتاب و سردی لحظه های بی کسی در قلبم را گرم گرم کن .
حضور تو در قلبم آغاز راه خوشبختی بود ، و اینک نیز خوشبختم از اینکه تو را دارم.
تو را دارم و هیچگاه نمیخواهم بی تو باشم ، نمیخواهم دیگر رنگ غروب را ببینم و گریان باشم.
میترسم دوباره رفیق تنهایی شوم ، شب بیاید و دوباره همان ستاره خاموش شوم.
ای تو که در دلم سرچشمه نور هستی نگذار که قلبم تاریک شود ، نگذار لحظه های زیبای در کنار تو بودن قصه فراموشی شود.
مدتها نشستم تا تو بیایی ، حالا که آمدی ، همیشگی باش ، جاودانه بمان و خستگی ناپذیر باش.
مثل آن طلوع دوباره ات در قلبم یکرنگ باش ، گذشته ها را به فراموشی بسپار و با ما وفادار باش .
بگذار تا اینبار عشق را با افتخار در آغوش خود بفشارم و به استقبال لحظه به تو رسیدن برم.

 

 

+نوشته شده در یک شنبه 5 تير 1390برچسب:,ساعت11:8توسط سامان | |

عشق یعنی وختنها از درون،
عشق یعنی سوختن تا ساختن ،
عشق یعنی عقل و دین را باختن ،
عشق یعنی دل تراشیدن ز گل ،
عشق یعنی گم شدن در باغ دل ،
عشق یعنی تو ملامت کن مرا،
عشق یعنی می ستایم من تو را ،
عشق یعنی در پی تو در به در ،
عشق یعنی یک بیابان درد سر،
عشق یعنی با تو آغاز سفر ،
عشق یعنی قلبی آماج خطر،
عشق یعنی تو بران از خود مرا ،
عشق یعنی باز می خوانم تو را ،
عشق یعنی بگذری از آبرو ،
عشق یعنی کلبه های آرزو،
عشق یعنی با تو گشتن هم کلام ،
عشق یعنی شاخه ای گل در سبد ،
عشق یعنی دل سپردن تا ابد ،
عشق یعنی سروهای سر بلند ،
عشق یعنی خارها هم گل کنند،
عشق یعنی تو بسوزانی مرا ،
عشق یعنی سایه بانم من تو را ،
عشق یعنی بشکنی قلب مرا ،
عشق یعنی می پرستم من تو را،
عشق یعنی آن نخستین حرفها ،
عشق یعنی در میان برفها ،
عشق یعنی یاد آن روز نخست ،
عشق یعنی هر چه در آن یاد توست ،
عشق یعنی تک درختی در کویر ،
عشق یعنی عاشقانی سر به زیر،
عشق یعنی بگذری از هفت خان ،
عشق یعنی آرش و تیر و کمان …
عشق یعنی بی پروا شدن    سعی از قطره تا دریا شدن

+نوشته شده در یک شنبه 5 تير 1390برچسب:,ساعت8:7توسط سامان | |

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم. دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد.. حال دختر خوب نبود.. نیاز فوری به قلب داشت.. از پسر خبری نبود.. دختر با خودش میگفت : میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی.. ولی این بود اون حرفات. .حتی برای دیدنم هم نیومدی… شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…
چشمانش را باز کرد.. دکتر بالای سرش بود. به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟ دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده. شما باید استراحت کنید.. درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت. اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد.  بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:
سلام عزیزم. الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام. از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم.. پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم.. امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه. (عاشقتم تا بینهایت)
دختر نمیتوانست باور کند.. اون این کارو کرده بود.. اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد.. و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…

+نوشته شده در یک شنبه 5 تير 1390برچسب:,ساعت8:5توسط سامان | |

+نوشته شده در یک شنبه 5 تير 1390برچسب:,ساعت8:2توسط سامان | |

دلتنگی آمده تا بگوید به یادت هستم
اشکهایم جاری شده تا بگویم خیلی دوستت دارم
حس و حال مرا خودت میدانی ، آنچه که قلب مرا به این روز انداخته را  خودت میدانی
تو خودت میدانی چقدر برایم عزیزی ، خودت میدانی و اینگونه مثل من به عشق دیدنم مینشینی
در لحظه دیدارمان چه عاشقانه نگاه میکردی به چشمانم
وقتی فکر میکنم به آن لحظه نفس میگیرد این قلب خسته ام
وقتی فکر میکنم به تو را داشتن،با خود میگویم ای کاش که زودتر تو را داشتم
تو مرواریدی هستی پنهان در اعماق قلب زندگی ام
که زیبا کردی با حضورت زندگی مرا ، عاشقانه کرده ای صحنه بی پایان لحظه های تو را داشتن را
دلتنگی آمده تا بگوید همیشه در قلب منی
عشق تو در دلم غوغا کرده تا بگویم تا ابد مال منی
ناز نگاه تو ، هنوز برق نگاه زیبایت نرفته از روبروی چشمهایم
هنوز گرمی دستهایت ،گرم نگه داشته دستهایم را
هنوز احساس میکنم در کنارمی با اینکه تو آنجا مثل من به انتظار آمدن دوباره منی!
نفسهایم آمده تا بگوید به عشق تو است که زنده ام
احساسم آمده تا بگوید به عشق تو است که این شعر عاشقانه را برایت نوشته ام…

+نوشته شده در یک شنبه 5 تير 1390برچسب:,ساعت7:59توسط سامان | |

صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 10 صفحه بعد